معنی بی رحمی

لغت نامه دهخدا

رحمی

رحمی. [رُ ما] (ع اِمص) مهربانی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

رحمی. [رَ ح ِ] (ص نسبی) منسوب به رَحِم: جراحی رحمی یا بیماری رحمی، جراحی و بیماریی که مربوط به شکم باشد. (از یادداشت مؤلف).

رحمی. [رَ] (اِخ) یا رحمی برسوی. پیر محمد. متوفای سال 974 هَ. ق. او راست: شرح تحفهالاحرار جامی بترکی. وی دیوانی نیز بترکی دارد. (یادداشت مؤلف).


دل رحمی

دل رحمی. [دِ رَ] (حامص مرکب) دل رحیمی. حالت و کیفیت دل رحم. خوش قلبی. نرم دلی.

فارسی به انگلیسی

بی‌ رحمی‌

Brutality, Cruelty, Heartlessness, Inhumanity, Iniquity, Relentlessness, Ruthlessness, Stoniness

فرهنگ فارسی هوشیار

رحمی

دلسوزی که به آمرزش و بخشایش انجامد


قولنج رحمی

بادکنج زهدان


دل رحمی

حالت و کیفیت دل رحم خوش قلبی نرم دلی.


بی رحمی

سنگدلی

حل جدول

بی رحمی

سنگدلی، شقی، سخت دلی

انگلیسی به فارسی

cervicouterine

گردن رحمی، مربوط به سرویکس رحمی


uterine

رحمی


barbarity

بی رحمی


inclemency

بی رحمی

معادل ابجد

بی رحمی

270

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری